گمان کردم که او عاشق ترین عاشق در این دنیاست
گمان کردم که غمخواری برای یک دل تنهاست
از عشق خود به من میگفت از عاشق ها سخن میگفت
از اشکی داغ وآتشزن همیشه چشم او پر بود
ولی افسوس همه از عشق گفتنها تمام گریه کردنها تظاهر بود
همه عاشق نوازی هاتمام صحنه سازی هاتظاهر بود
به خود گفتم دوباره بخت یارم شود
به خود گفتم که پایانی برای انتظارم شود
به خود گفتم دوباره نوبت فصل بهارم شود
ولی افسوس همه از عشق گفتنها تمام گریه کردنها تظاهر بود
همه عاشق نوازی هاتمام صحنه سازی ها تظاهر بود....تظاهر بود .....تظاهر بود... .
عشق را بی سبب عنوان مکن
خواهش از بهر ستم خواهی انسان مکن
عشق در سینه نگهدار و هیچ فاش مگو
چون که تاریک است این راه و از آن یاد مکن
عشق آیینه قلب است در آن زنگی نیست
لیک این جمله نگهدار و عنوان مکن
در درون مایه عشقت ز جفا دوری کن
آشکارا زین سخن هیچ کجا یاد مکن
اگر از بهر کسی در عشق مردی. مردی
ورنه از جورو جفا عشق فریاد مکن
شعری که جوشید از دلم اینبار باشد مال تو.
احساس شیرین دلی ، تبدار باشد مال تو.
از من بریدی بی سبب، من هم گذشتم از دلم .
پاینده باشی سهم این ، ایثار باشد مال تو.
باشد برو بی اعتنا ، تنها رهایم کن ولی ،
قلبی که مانده پشت این ، دیوار باشد مال تو.
چیزی ندارم من دگر، جز یک رمق جان در بدن .
حتی همین این یک رمق، صدبار باشد مال تو.
جز شعر چیز دیگری ، در چنته ام پیدا نشد.
قابل ندارد این غزل ، بردار باشد مال تو.
شب است و سکوت فاصله ما را به اندازه ای یک نفس بر ساعتی که شماره هایش به شکل ستاره است ، به انتظار فرو می برد .
گفتم : می خواهم در گوشت چیزی بگویم .
گفت : ندائی می شنوم . امشب سپیده نزده می روم تا سایه نشین زیتون شوم ، تا تو را زود هنگام تا ابد ترک کنم .
انگار برقی از آسمان جهید . پایم بر شاخسار ستاره ها ، عبورش را دگر بار با قطراتی خون ، آکنده از صلابت نشان داد .
رد خون رادنبال شدم . چشمهایم به قایقی که پر از خودم بود رسید در حالیکه لبخند می زدم ... بر آن قایق پارو زدم تا سپیده سر زد ....
اینجا فصل سرد و سایه و سنگ
فصل اندوه لحظه هائی که
از یاد برده ، سپهر آبی رنگ
امروز گرچه زمستان است
تو بیا بهار فردایم
تو بیا که زندگی بی تو
نقش هایش تهی ز هر رنگ است
تو بیا مهربان خوبم
که دلم برای تو تنگ است
بازدید دیروز: 29
کل بازدید :51053