تولدی دیگر
همه هستی من ایه تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحر گاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در ایه ترا اه کشیدم اه
من در این ایه ترا
به درخت واب اتش پیوند زدم
زندگی شاید
یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از ان میگذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با ان خود را از شاخه میاویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه برمیگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو هما غوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید ((صبح بخیر))
(( بنام خدا ))
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
ای بروی چشم من گسترده خویش
شادی ام بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک هستیم ز آلودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من
ای ز گندم زار ها سر شارتر ای ز زرین شاخه ها پر بارتر
ای در بگشوده بر خورشید ها در هجوم ظلمت تردید ها
با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر ، جز درد خوشبختیم نیست
<< از کتاب فروغ فرخزاد >>
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر
به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم ترا من چشم در راهم
<< نیما >>
پس از لحطه های دراز ...
بر درخت خاکستری پنجره ام برگی رویید ،
و نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند .
و هنوز من ... ریشه های تنم را در شن رویا ها فرو نبرده بودم ، که براه افتادم
<< سهراب سپهری >>
با یک دل غمگین به جهان شادى نیست
تا یک ده ویـران بود، آبادى نیست
تا در همهى جهان یکى زندان هست
در هیــــچ کجاى عالـم آزادى نیست
درد تاریکـی سـت درد خواستن
رفتن و بیـهوده خود را کاستن
سر نهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
<< فروغ فرخزاد >>
تا به کی باید رفت ؟ از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم ، نتوانم جستن هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرسـتو بودیم
که همه عمر سفر میکردیم
از بـهـاری بـه بـهـار دیگـر ...
در شب کوچک من افسوس ، باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره ویرانیست
گوش کن ، وزش ظلمت را می شنوی ؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم ، من به نومیدی خود معتادم
گوش کن ، وزش ظلمت را می شنوی ؟
در شب اکنون چیزی میگذرد ، ماه سرخست و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابر ها همچون انبوه عزاداران لحظه باریدن را گویی منتظرند .
<<< فروغ فرخزاد >>>
* *
خاطره هر جا که میری به یاد من باش اونور دنیا که میری به یاد من باش
کنار هر شقایقی ، هر جا که دیدی عاشقی ، به یاد من باش
هر جا صدایی خسته بود ، هر جا دلی شکسته بود ، هر جا لب جاده کسی ، به انتظار نشسته بود
هر جا کسی نفس نداشت صحبت پیش و پس نداشت
هر جا دیدی پرنده ای لونه بجز قفس نداشت به یاد من باش
به یاد من باش
<<< فریدون >>>
بازدید دیروز: 3
کل بازدید :51122