از خود گذشتگی عشق به همراه می آورد
موسی مندلسون ، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود . قدی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت. موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار دوست داشتنی به نام فرومتژه داشت. موسی در کمال نا امیدی عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منجر بود . زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد آخرین شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده کند.دختر حقیقتا از زیبای به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابدا به او نگاهی نمی کرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد. موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا صحبت کند، با شرمساری پرسید؟
آیا میدانید که عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته می شود؟
دختر در حالی که هنوز به کف اتاق نگاه میکرد گفت:
بله،شما چه عقیده ای دارید؟
من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می کند که او با کدام دختر ازدواج کند، هنگامی که من به دنیا آمدم عروس آینده ام را به من نشان دادند،ولی خداوند به من گفت:
همسر تو گوژپشت خواهد بود.
درست در همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد بر آوردم و گفتم:
آه خداوند ! گوژپشت بودن برای یک زن فاجعه است . لطفا آن قوز را به من بده و هر چه زیبای است به او عطا کن.
فرومتژه سرش را بلند کرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقع ای برخورد لرزید . او سالهای سال همسر فداکار موسی مندلسون بود.
بازدید دیروز: 11
کل بازدید :51221