یادگاری دوست
¨ یک شب اخر دامن اه سحر خواهم گرفت
داد خود از ان مه بیداد گر خواهم گرفت
¨ چشم گر یان را به تو فان بلا خواهم سپرد
نوک مژگان را به خوناب جگر خواهم گرفت
¨ نعره ها خواهم زد و در بحر و بر خواهم افتاد
شعله ها خواهم شد ودر خشک و تر خواهم گرفت
¨ انتقامم راز زلفش مو به مو خواهم کشید
ارزویم راز لعلش سر به سر خواهم گرفت
¨ یا به زندان فراقش بی نشان خواهم شدن
یا به گریبان وصالش بی خبر خواهم رفت
¨ یا بهار عمر من رو به خزان خواهد نهاد
با نهاد قامت اورا به بر چشم تر خواهم گرفت
¨ یا به پایش نقد جان بی گفتگو خواهم فشاند
یا ز دستش استین بر چشم تر خواهم گرفت
¨ گر نخواهد داد من امروز دادن شاه حسن
دامنش فردا به نزد دادگر خواهم گرفت
¨ باز اگر بر منظرش روزی نظر خواهم فکند
کام چندین ساله را با یک نظر خواهم گرفت
¨ یا سر و پای مراد در خاک و خون خواهم کشید
یا برودوش ورا در سیم وزر خواهم گرفت
بازدید دیروز: 0
کل بازدید :51100