ای نگاهت لای لائی سِحربار
گاهوار کودکان بیقرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزه های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیاهای من
ای مرا با شور شعر آمیخته
این همه آتش به شعر ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
تورا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ "تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم?
تو را من چشم در راهم
شباهنگام در آن دم که بر جاده ها چون مرده ماران خفتگانند?
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه? من از یادت نمی کاهم?
تو را من چشم در راهم
دفتر عمر مرا?
با وجود تو شکوهی دیگر?
رونقی دیگر هست
می توانی تو به من?
زندگانی بخشی?
یا بگیری از من?
آنچه را می بخشی.
خرمن زلف من کجا؟ شاخه یاسمن کجا؟
قهر ز من چه می کنی ? بهر تو همچو من کجا؟
صحبت باغ را مکن پیش بهشت روی من
سبزه ی عارضم کجا؟ خرّمی چمن کجا؟
لاله و من چه نسبتی؟ ساغر او ز می تهی
ساق فریب زن کجا؟ ساقی سیمتن کجا؟
غنچه دهان بسته یی ? پیش لب شکفته ام
گرمی بوسه ام کجا؟ سردی آن دهن کجا؟
نرگس و دیدگان من؟ وای از این ستمگری
در نگهم ترانه ها ? در نگهش سخن کجا؟
بر سر و سینه ام مکش دست که خسته می شود!
نرمی پیکرم کجا؟ خرمن نسترن کجا؟
این همه هیچ ? بهر تو ? یار ز خود گذشته یی
دوستی ِ تو خواسته ? دشمن خویشتن کجا؟
می روی و خطاست این ? شیوه ی نابجاست این
قهر ز من چه می کنی؟ بهر تو همچو من کجا؟
در عشق تو تنها بودم
چون جوانی که دیده به عشق می گشاید
و از جوانی خود سرمست بودم
و سراپای ترا غرق بوسه می ساختم
این داستان گذشته ایست
که هرگز فراموش نمی کنم.
بازدید دیروز: 29
کل بازدید :51034